روانشناسی

خیانت به همسر؛ از سر دلسوزی

رنج و گرفتاری یک واقعیت انکارنشدنی تو زندگی آدم‌هاست؛ خداوند در قرآن می‌فرماید: لقد خلقنا الانسان فی کبد یعنی ما انسان را در رنج آفریدیم. گرفتاری‌ها و بلاها هم اگرچه به هر حال سخت‌اند و گاهی غیرقابل تحمل به‌نظرمی‌رسند اما برای رشد و پیش‌رفت انسان‌ها لازم‌اند و گریزی از آن‌ها نیست؛ برای همین هم همه‌ی آدم‌ها باید تلاش کنند که گرفتاری‌ها و دردهای خودشان را به شادی و نشاط تغییر دهند و صدالبته برای رفع گرفتاری دیگران هم تا جایی که ممکن است زحمت بکشند. درواقع وقتی روایات را می‌خوانیم شاید هیچ عملی به اندازه‌ی رفع گرفتاری مردم برای انسان‌ها بهشت‌آور نیست؛ اما برای حل گرفتاری‌ها و دردهای مردم دو تا شرط مهم وجود دارد که رعایت نکردنش نه فقط گرفتاری مردم رو حل نمی‌کند بلکه گاهی مشکلات جدیدی پدید می‌آورد که حل‌شدنش به این راحتی نیست.

یکی از این شرط ها این است که این تلاش مقدس برای حل مشکل مردم، تبدیل به کنجکاوی و فضولی در زندگی مردم نشود. تردیدی نیست که در فرایند حل مشکلات، ما اطلاعاتی از زندگی طرف مقابل به دست می‌آوریم که علی‌القاعده جزو اطلاعات معمول زندگی او نیست و گاهی حتی رازهای زندگی اوست بنابراین خیلی ممکن است که از یک جایی به بعد به عنوان کسی که می‌خواهد مشکل را حل کند، به حکم این که بالاخره انسان هستیم  و کنجکاو، وسوسه شویم که چیزهای دیگری از زندگی طرف بدانیم  و مدام بپرسیم و بپرسیم. آن آدم گرفتار هم چون به هر حال به دوستش، مشاورش، معلمش برای حل مشکلش اعتماد کرده فکر می‌کند گفتن این اطلاعات، حتما لازم است و به همین خاطر در یک فرایند معیوب، کوهی از رازها و حرف‌های مگوی زندگیش را به ما منتقل می‌کند که نه فقط فایده‌ای ندارد بلکه بار روانی و مسۆولیت ما را افزون و توان رازنگهداری ما را کم‌تر می‌کند.  پس شرط اول، یک تقوای درونی است که آدم‌ها برای حل مشکلات دیگران باید داشته باشند. تقوایی که نگذارد انسان به بهانه‌ی حل مشکلات، کنجکاوی و فضولی کند و رازهای دیگران را پی‌جویی کند. دانستن راز دیگران هیچ ارزشی ندارد هم‌چنان که حرص زدن برای این دانستن‌ها، قطعاً خلاف تقواست و گاهی دردسرهای آدم را بیشتر و بیشتر می‌کند.

خیلی از خیانت‌ به همسر از همین حل مشکل‌ها آغاز شده و چون اتفاقاً طرف مشکل‌دار، آن مرد یا زن همکارش را مدام با همسر احتمالاً نامهربان خود مقایسه کرده مدام این ارتباط عاطفی از طریق گفت‌وگو و پیامک و ایمیل و چت و وایبر و شبیه این‌ها محکم‌تر و محکم‌تر شده تا این که دو طرف چشم بازکرده‌اند و خود را در حال خیانتی باورنکردنی یافته‌اند

 

اما شرط دوم این است که معمولاً آدم‌هایی که توان حل مشکلات دیگران را دارند یک توانایی ذاتی دارند و آن توانایی« گوش‌دادن» و « دل‌دادن» است؛ شاید یک‌جورهایی به آن چیزی که امروز به آن « هوش هیجانی » هم می‌گویند مرتبط باشد، لذا آدم‌های گرفتار از بودن کنار این مشاورها و حرف‌زدن با آن‌ها و ارتباط برقرارکردن با آن‌ها لذت می‌برند و حتی اگر مشکلشان هم حل نشود دوست دارند که ارتباطشان با طرف باقی بماند چون کنار آن‌ها بودن، برایشان آرامش‌بخش و لذت‌انگیز است. اتفاقی که می‌افتد این است که آدم‌های گرفتار ارتباطی درونی و وابستگی‌ای عاطفی با مشاورشان یا همان کسی که قرارست مشکلشان را حل کند برقرارمی‌کنند و اگر آن مشاور که اتفاقاً حوصله‌ی زیادی هم برای گوش‌دادن دارد و خیلی هم مهربان است تقوای کافی نداشته باشد، فاجعه‌ای رخ خواهد داد.

به خصوص وقتی این گرفتاری‌ها، مشکلات خانوادگی باشد خیلی وقت‌ها خانمی که برای حل مشکلش مثلاً پیش مردی رفته که به حل مشکلات شهرت دارد یا مردی که برای رفع دعوای خانوادگی‌اش مثلاً پیش یک خانم مشاور رفته، به ناگاه احساس می‌کند که از نظر درونی به آن مشاور وابسته شده و بنابراین نه فقط مشکلش حل نمی‌شود بلکه یک مشکل جدید به مسایل زندگیش اضافه می‌شود؛ به همین خاطر خیلی وقت‌ها خیلی از مشکلات خانوادگی، به خاطر کم‌بود تقوا در کسانی که اهل حل مشکل‌اند، تبدیل به یک مشکل بزرگتر می‌شود و زندگی‌هایی از بین می‌رود. این اتفاق امروز در ادارات و فضاهای کاری، یک مشکل جدی است. خیلی اوقات که کارمندها در حال «درددل» با هم هستند به ناگاه بین آقا و خانم کارمند که یکی از آن‌ها گرفتار و دیگری مهربان و اهل « گوش‌دادن» است، رابطه‌ای عاطفی برقرار می‌شود و ثمره‌اش نه فقط حل مشکل نیست بلکه ایجاد مشکل جدیدتری است که زندگی‌ها را مختل می‌کند و ازبین می‌برد.

خیلی از رابطه‌های نامشروع که گاهی بین مردها  و زن‌ها که گاهی حتی شوهردار هم هستند برقرار می‌شود نقطه‌ی شروعش همین درددل‌ها و مهربانیِ بی‌دریغ  یکی از دوطرف بوده است. خیلی از خیانت‌ها از همین حل مشکل‌ها آغاز شده و چون اتفاقاً طرف مشکل‌دار، آن مرد یا زن همکارش را مدام با همسر احتمالاً نامهربان خود مقایسه کرده مدام این ارتباط عاطفی از طریق گفت‌وگو و پیامک و ایمیل و چت و وایبر و شبیه این‌ها محکم‌تر و محکم‌تر شده تا این که دو طرف چشم بازکرده‌اند و خود را در حال خیانتی باورنکردنی یافته‌اند. همه‌ی ما در زندگیمان داستان‌های واقعی‌ای از این فرایند معیوب شنیده‌ایم و سری به تأسف تکان داده‌ایم.

 

بنابراین شرط دوم این است که آدم‌های اهل حل مشکل – که معمولاً توانمند در ارتباط گیری و مهربان هستند –  حدِّ خود را در ارتباط گیری بشناسند و با تقوایی درونی سراغ رفع مشکلات مردم بروند تا واقعاً به مردم کمک کنند و دستشان را بگیرند نه آن‌که زندگی‌ها را از هم بپاشند و شهوات، با لباس دل‌سوزی بلای جدیدی به زندگی خودشان و دیگران بیندازد.

پس شرط این که  بتوانیم اهل « اللهم فرِّج عن کل مکروب» شویم این است که حد نگهداریم و بدانیم، بازکردن گره‌های زندگیِ مردم ذاتاً متعلق به خداست و اثربخشی به اقدامات ما هم در اراده‌ی اوست. خداست که گره‌ها را باز می‌کند و قرار نیست ما مثل سوپرمن و بتمن «یک‌هو» از آسمان بیاییم و مشکل مردم را حل کنیم. ما مقدمه‌ایم البته در حد توانمان و تا جایی که دیگران به ما وابسته نشوند. من و شما پیغمبر و امام نیستیم که معصوم باشیم و از خودمان مطمئن باشیم بلکه آدم‌هایی کاملاً معمولی هستیم که ممکن است خداوند به ما توان مالی یا عاطفی داده باشد، حق نداریم از این توانمان و به بهانه‌ی حل‌کردن مشکلات مردم و آرامش‌دادن به آن‌ها، بدبختشان کنیم، به خودمان وابسته‌شان کنیم؛ این تقوا البته وقتی طرفمان از جنس مخالف ماست، حساسیتی مضاعف پیدا می‌کند.

من فکر می‌کنم این فراز دعا که علی‌القاعده هر وقت بخوانیم خوب است؛ بیشتر وقت‌هایی کاربرد دارد که فهمیدیم که داریم از حدمان و از خطوط قرمزمان عبور می‌کنیم و باید رابطه‌ی پیش‌آمده را قطع کنیم؛ آن وقت باید کار را به خدا واگذارکنیم و تسبیح به دست بگیریم و بخوانیم: اللهم فرِّج عن کل مکروب، اللهم فرِّج عن کل مکروب، اللهم ….

برچسب ها

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن